امید مامان
آدرین پسرنازمامانی پسرمهربونم خیلی وقته که به وبلاگت سرنزدم آخرین روزی که برات مطلب گذاشته بودم 18اسفند روزی بود که از صبح حالم یه جورایی خیلی بد بود که دلتنگییم واسه تو که همه چیز مامانی نوشته بودم همون روز ظهر دایی جونت بیمارستان بستری شد وشب همه مارو تنها گذاشت و رفت پیش خدا یکی از بدترین روزای عمرم بود... پسرم تو دایی رو فقط تونستی مدت کمی ببینی ولی اینو بدون که اون تورو خیلی دوست داشت هروقت میرفتیم خونشون کلی ذوق میکرد وباهات بازی میکرد آدرین عزیزم مامانی تو این مدت خیلی غصه خورد واینو بدون که تو یه آرامش الهی بود که خدا نصیبش کرده بود اگه تو بابایی نبودید من واقعا نمیدونستم چیکار کنم خیلی دوستون دارم شما همه زندگی ...
نویسنده :
مامانی آدرین
8:40